نوجوانی توماس ادیسون، مخترع جوان
ادیسون 12 ساله بود که با کمک پدرش کاری در خطوط راه آهن گرفت. قطار میان پورت هرون و شهر دیترویت دایم در رفت و آمد بود. وظیفه ادیسون فروش روزنامه بود. او روزنامه، مجله و تنقلاتی مثل بادام زمینی یا ساندویچ به مسافران مسی فروخت. قطار واگنی برای غذاخوری نداشت. مسافران می باید غذایشان را همراه خود می آوردند یا آن را در قطار می خریدند. قطار سر ساعت هفت از شهر پورت هرون راه می افتاد و ساعت نه شب بازمی گشت. هر راه سه ساعت طول می کشید، اما قطار مدت زیادی در شهر دیترویت توقف می کرد.
ادیسون پسری نبود که بیکار بنشیند. او به کتابخانه می رفت و کتاب می خواند، بیشتر کتابهای علمی، در ضمن نقشه کشید تا بتواند پول بیشتری دربیاورد.
او اجناسی را از بازار دیترویت می خرید تا در قطار به مسافران بفروشد وقتی در شهر خودشان می خواست سوار قطار شود، سبزی و میوه همراه می برد و آنها را در ایستگاه می فروخت. یک روز به فکر افتاد که خودش روزنامه ای راه بیندازد. یک دستگاه چاپ کوچک، مقداری کاغذ و مرکب خرید و روزنامه اش را چاپ کرد. خبرها را هم خودش تهیه می کرد. اشتراک ماهانه این روزنامه هشت سنت در ماه بود. او هر هفته دویست نسخه روزنامه می فروخت مردم از این روزنامه خوششان می آمد زیرا اخبار محلی، ساعت حرکت قطارها و آگهی داشت.
ادیسون دستگاه چاپش را در واگن حمل بار گذاشته بود. همانجا یک آزمایشگاه کوچک هم به راه انداخته بود. او می نوشت، چاپ می کرد و آزمایش انجام می داد. مدیر قطار هم کاری به کار او نداشت.
اما یک روز یکی از ترکیبات شیمیایی او آتش گرفت. مدیر قطار عصابنی شد، تمام وسایل ادیسون را جمع کرد و از قطار بیرون انداخت. اما ادیسون ناامید نشد به فروش روزنامه ادامه داد فقط اجازه نداشت دیگر در قطار آزمایشهای شیمیایی کند.
در سال 1861 چنگ داخلی میان ایالتهای شمالی و جنوبی آمریکا (به بهانه برده داری و در اصل بر سر مسایل اقتصادی) آغاز شد ایالت میشیگان طرفدار شمالیها و رییس جمهور آبراهام لینکلن بود.
مردم نگران بودند و می خواستند از اخبار جنگ مطلع شوند. و راهی پیدا کرد تا روزنامه های بیشتری بفروشد. او یک تلگرافچی در دیترویت به کار گرفت تا اخبار روز را سریع به شهر او بفرستد و ادیسون خیلی سریع آنها را در زوزنامه اش منعکس می کرد. معمولا روزی 100 نسخه روزنامه می فروخت روزی که نبرد شایلو به وقوع پیوست و در طی آن 23000 سرباز کشته یا زخمی شدند او توانست هزار نسخه روزنامه بفروشد.
یک روز که در ایستگاه بود متوجه شد نزدیک است که پسر سه ساله رییس ایستگاه به زیر قطار رود و توانست او را به موقع نجات دهد. رییس ایستگاه به جبران فداکاری او، پیشنهاد کرد تا اصول صحیح تلگراف را به او یاد دهد و او را استخدام کند. شانزده ساله بود که تلگرافچی خط آهن وسترن یونیون شد.
بعدها با همین شغل در شهرهای دیگر کار گرفت و هر روز بر سرعت کارش افزوده می شد. یک تلگرافچی ماهر می توانست چهل و پنج کلمه در دقیقه ارسال یا دریافت کند. توماس می خواست بهتر از همه باشد. او شبها در اتاقش به تمرین می پرداخت. او به مطالعه نمایشنامه های شکسپیر مثل هاملت هم علاقه داشت.
سال 1865 جنگ داخلی پایان گرفت و تام در شهرهای بزرگ کار می کرد. شبها به کار می پرداخت و روزها اختراعاتش را کامل می کرد. گاه به یک کارگاه مکانیکی می رفت تا قطعاتی را که لازم داشت بسازد. در این زمان فقط مدت کمی می خوابید. این عادت را تا آخر عمر حفظ کرد.
توماس دفتر یادداشت کوچکی در جیب داشت و هر فکر جدیدی را که به ذهنش می رسید، می نوشت. نخستین اختراع او دستگاه خودکار رای گیری بود. تا آن زمان برای رای گیری می باید ورقه مخصوصی پر شود. اما او دستگاه برقی ساخت تا این کار خیلی سریع انجام شود. بعدی سعی کرد تا اختراعش را به ثبت برساند. این کار حق و حقوق اختراع را برای او محفوظ نگه می داشت و اجازه نمی داد کسی دیگر از آن کپی برداری کند و بفروشد. ادیسون ظرف شصت سال، 1093 اختراع بزرگ و کوچک را به ثبت رساند بیشتر از کس دیگر تا به امروز.
توماس سعی کرد دستگاهش را به کنگره بفروشد اما نمایندگان به ان رغبتی نشان ندادند. آنها ترجیح می دادند رای گیری به درازا بکشد و در این فاصله بتوانند طرف را متقاعد کنند تا رایش را به نفع آنها عوض کند و او سرخورده شد و از آن پس تصمیم گرفت فقط چیزهایی را اختراع کند که مردم آنها را می خواستند. فقط از این راه می توانست کسب درآمد کند و با درآمدش اختراعات جدیدتری را به انجام برساند.
او کارش را در راه آهن رها کرد و تما وقت به اختراع پرداخت. او سعی داشت راهی پیدا کند که هر بار بیشتر از یک پیام را با یک سیم ارسال کند. اما بعد از یک سال هرچه پول داشت از دستش رفت و ناچار شد به شهر نیویورک برود.